-
از شعر «خوانشی تازه ازمقدمه ابن خلدون»
سهشنبه 29 آذر 1401 14:17
دوستِ صمیمیام که تراژدی و اندوه و غربت را درچشمانت میخوانم ما مردمی هستیم که شادی را نمیدانیم! بچههای ما تاکنون رنگین کمان ندیدهاند اینجا کشوری است که درهای خود را بسته و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است! کشوری که به کبوتر شلّیک میکند، و به ابرها و ناقوسها. اینجا پرنده ترس از پریدن دارد و شاعر هراس از شعر...
-
«عشقِ مردان، مانندِ آب درغربال است!»
یکشنبه 24 مهر 1401 11:41
گذشته ای پیشِ چشمانت ندارم و راهی جز راه روشنِ تو و وطنی جز تنِ تو! ساعتِ من نبضِ توست! نانِ من، گندمِ دستانت. من از عشقِ درنده خویت نمی گریزم فاصله ی میانِ زخمهای من و چهره ی تو شبِ بلندِ انتظار است، پس عشقم را انکار و حافظه ات را پاک کن! #غاده_سمان برگرداننده: #یدالله_گودرزی
-
« تن ها! »
یکشنبه 10 مهر 1401 10:41
زن، پیانوست امّا مردانِ بیشماری نواختن نمی دانند! زن مثلِ زبان است امّا مردانِ بیشماری در زندگیِ خود کتابی نخوانده اند! زن سرزمینی باروَر امّا مرد، خشن مثل بولدوزِر است! زن، ایستگاه است امّا مرد قطارِ تُندروی ِ شبانه. کالبدِ زن چون عبادتگاه و تنِ مرد قهوه خانه ای در راه! زن، تنها گنجشکی می خواهد امّا مرد، همه ی زنان...
-
محاکمه ی غیر قانونی
دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 12:25
# نزار_قبانی ترجمه # یدالله_گودرزی اگر نوشته های عاشقانه ام اعلام دشمنی به کسی است اگر نوشته های عاشقانه ام با دگرگون کنندگی اشان با بی پروایی ا شان و لهجه ی کودکانه اشان دنیای پیرامون تو را زیر و رو می کند و هزاران درویش را هلاک و هزارجنگ صلیبی را شعله ور تعجب نکن ! ای گنجشک خاکستری تابستانی هنگامی که برگهایم را بر...
-
«هرگز نپرسید!»
دوشنبه 7 مهر 1399 15:05
هرگز نام محبوبم را از من نپرسید می ترسم عطرِ او به مشامتان برسد، حتی اگر حرفی از نام ِ او بگویم شب در دهانِ کوچه ها می مانَد ! او را در خنده ی ساقی ها می بینید در لرزشِ بازیگوشانه ی پروانه ها در دریا، در تنفس ِ کشتزارها در نغمه خوانی ِ پرنده ها در اشکهای زمستان در رگبار بی دریغِ باران ! خوبی هایش در کتابها نمی گنجد و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مهر 1399 15:03
محبوب من ! چه قدر خوش شانس بودم که تو را به چنگ آوردم، و بخشی از شعرِ من شدی . تو مثل ِ شن های ساحل، دلپذیری و مثل ِ شب ِ قدر، دلخواهی ! چه قدر شعرم زیبا شد وقتی در دستانِ تو پرورش یافت، و من چه قدر ثروتمند و نیرومند شدم از روزی که تو نصیب ِ من شدی ! # نزار_قبانی ترجمه # یدالله_گودرزی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مهر 1399 14:59
چهره ی تو روی صفحه ساعتم حک شده است روی دقیقه شمار و ثانیه شمارش ! چهره ی تو بر هفته ها، ماهها و سالهایم حک شده است، زمانی خصوصی برای من نمانده است تو همه ی زمانِ من شده ای ، باتو پادشاهی ِ کوچکم پایان یافته است چیزی وجود ندارد تا به تنهایی صاحبش باشم گلدانی نیست تا تنهایی مراقبش باشم کتابی نیست تا تنهایی بخوانمش ! تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهر 1399 14:08
« دوستت دارم » « دوستت دارم » واین امضای من است ! # نزار_قبانی # ترجمه_شهاب_گودرزی
-
#مسابقه
شنبه 5 مهر 1399 14:07
بقیه می خواهند بخورند، اما من گرسنگی را می خواهم . می خواهند بپوشند من عریانی را می خواهم، می خواهند خانه ای داشته باشند من آوارگی را می خواهم ! برای همین نمی توانم با کسی مسابقه بدهم زیرا همه می خواهند برنده شوند من می خواهم ببازم ! # محمدماغوط ترجمه # یدالله_گودرزی # شعر_جهان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 12:23
برای اولین بار است در طول زندگی ام می بینم ماه در خانه ام پابرهنه راه می رود !! # نزار_قبانی ترجمه # یدالله_گودرزی # شعر_جهان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 12:21
هنگامی که در چشمانت هزاران آینه، سخن اغاز می کنند همه ی دردها پایان می گیرند؛ آنگاه مرا در حضور عشق ساکت می یابی، چه کسی را یارای سخن در حضور عشق است؟ ! # نزار_قبانی ترجمه # یدالله_گودرزی
-
« صبح تو شیرین ! »
چهارشنبه 2 مهر 1399 12:20
اگر ناگاه روزی گذشت و فراموش کردم « صبح بخیر» بگویم و مانند ِ کودکان مشغول خط خطی کردنِ دفتر بودم، از سکوت و غفلتم دلگیر نشو ! نگران نباش که چیزی بین ما تغییر کرده باشد، وقتی نمی گویم دوستت دارم معنایش این است که بیشتر دوستت دارم ! # نزار_قبانی ترجمه # دکتر_یدالله_گودرزی # شعر_جهان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 12:17
وقتی که عشقی تمام می شود در می یابم عشق نبوده است عشق باید زندگی کند نه آنکه تبدیل به خاطره شود !! # محمود_درویش ترجمه # یدالله_گودرزی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 12:15
در گوشه گوشه ی سرزمینم می چرخم تا برای مردم، شعر بخوانم زیرا معتقدم شعر، نانی است که برای مردم پخته می شود ! همواره برآن هستم حروف مانند ماهیانند، و مردم، مانندِ آب ..! ، # # نزارقبانی برگردان # یدالله_گودرزی # شعرمعاصرجهان
-
در بندر آبی چشمان تو
چهارشنبه 2 مهر 1399 12:13
در بندر آبی چشمان تو سنگها در شب حرف می زنند ! در این چشمهای رازآمیز چه کسی هزاران ترانه پنهان کرده؟ اگر من دریانوردی بودم اگر کسی به من قایقی می داد هرشب بادبان می افراشتم و به دریا می زدم در بندر آبی چشمان تو ! # نزار_قبانی ترجمه #یدالله _گودرزی # شعر_جهان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 11:47
چرا به من و باران فرمان ِ ایست می دهی وقتی می دانی تنها کتابی که پس از تو می خوانم، کتاب ِ باران است؟ ! : # نزار_قبانی ترجمه # شهاب_گودرزی
-
" قهر کن" !
چهارشنبه 2 مهر 1399 11:45
قهر کن هرجور که می خواهی ! احساساتم را جریحه دار کن، بزن گلدانها و آینه هارا بشکن ! مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن هر چه می خواهی بکن هر چه می خواهی بگو ! تو مثل بچههایی، محبوبِ من ! که دوستشان داریم،هرقدر بد باشند قهر کن ! حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی خشمگین شو اگر موج نبود، دریا هم نبود مثل رگبار،...
-
#از_ذهن_درخت
چهارشنبه 2 مهر 1399 11:41
هر پاییز در جنگل قدم می زنم تا چهره ام را با باران بشویم، برگی زرد برگی سرخ برگی شعله ور چون آتش، از خودم می پرسم براستی اینها برگ هستند یا اندیشه های درختان؟ ! آیا جنگل هم اندوهگین می شود و گریه می کند ؟ آیا جنگل هم خاطره ها را درک می کند آیا درد می کشد آیا ناله می کند؟ ! آیا درختان گذشته اشان را به یاد می آورند؟ ! #...
-
#فقط_پنج_دقیقه
سهشنبه 1 مهر 1399 10:42
فقط پنج دقیقه بنشین ! شعر نمی خواهد چون درویشی در اغما فرو رود مگر پنج دقیقه ! شعر نمی خواهد پوست و گوشت ِ عریان را سوراخ کند مگر پنج دقیقه ! پس برای چند دقیقه با من عشق بورز سپس ناپدید شو ! من بیشتر از جعبه کبریتی نیاز ندارم تا میلیونها آتش برافروزم . نیرومندترین داستانهای عاشقانه ای که می شناسم بیشتر از پنج دقیقه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 10:36
بیست سال دیگر بزرگ شو سپس بازگرد این عشق، وجدانم را راضی نمی کند، سدّ ِ روزگار خطرناک است و من از این مخاطره می پرهیزم . ما از دو روزگار ِ متفاوتیم برای پریدن از بالای دورانها شتاب نکن ! تو در سطرِ اولِ عاشقی هستی امّا من به آخرِ خطّ رسیده ام ! # نزار_قبانی ترجمه # دکتر_یدالله_گودرزی
-
#گزینه_ها
سهشنبه 1 مهر 1399 10:34
اینجا بازی با کلمات نداریم، شاعر چاره ای ندارد، جز آنکه میدان نبرد را برگزیند یا آنکه ساکن ِ خانه ی اموات شود ! # نزار_قبانی ترجمه # یداله_گودرزی # شعر_جهان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 10:32
سلام بر رنگِ اندوه در چشمانت، . سلام بر خورشیدی که در دستانت طلوع می کند، سلام بر گنجشکی که بین لبهایت می خوانَد سلام بر قلبی که در دو پهلوی تو جای گرفته است ...! # محمود_درویش ترجمه # شهاب_گودرزی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 10:27
اگر خواستید بروید، بروید و هرگز بازنگردید لااقل به رفتن وفادار باشید، تا ما هم به فراموش شدنتان عادت کنیم ! # محمود_درویش ترجمه # دکتر_یدالله_گودرزی
-
شعر_جهان
سهشنبه 1 مهر 1399 10:25
اختیار با توست پس انتخاب کن ! مرگ را در آغوشم یا روی دفتر شعرم؛ برگزین : بی عشقی را یا عاشقی را اگر گزینه ای نداشته باشی یعنی ترسیده ای، زیرا بین بهشت و جهنم حدّ ِ وسطی وجود ندارد ! # نزار_قبانی ترجمه # یدالله_گودرزی
-
کاش
سهشنبه 1 مهر 1399 10:24
کاش روزی خوی خرگوشی و گریزپایی را رها کنی و بدانی که من شکارچی ِ تو نیستم من عاشق ِ توام ! # نزار_قبانی ترجمه #یدالله _گودرزی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 10:23
وقتی که عشقی تمام می شود در می یابم عشق نبوده است عشق باید زندگی کند نه آنکه تبدیل به خاطره شود !! : # محمود_درویش ترجمه # یدالله_گودرزی
-
عشق !
سهشنبه 1 مهر 1399 10:20
هوالحب، کذبتنا الصادقه ! عشق، دروغ ِ صادقانه ی ماست ! # محموددرویش ترجمه # شهاب_گودرزی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 10:19
سرورَم ! پیوسته می جنگم تا زندگی پیروز شود تا درختان، برگها را برویانند و عشق، در خانه های مُردگان جاری شود چرا که تنها عشق می توانَد مُردگان را به حرکت وادارَد ! # سعاد_صباح ترجمه # یدالله_گودرزی
-
ف ر ا ر
سهشنبه 1 مهر 1399 10:18
چشمهایت واپسین فرصت ِدستْ یافتنی است برای آنکه به فرار می اندیشد و من به فرار می اندیشم ! # نزار_قبانی ترجمه # یدالله_گودرزی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مهر 1399 10:16
أنا لا أضعف إلا حین أشتاقُ إلیک ...! : من کم نمی آورم مگر هنگامی که دلتنگت می شوم ...! : # عربیات # ترجمه_شهاب_گودرزی