دوستِ صمیمیام
که تراژدی و اندوه و غربت را
درچشمانت میخوانم
ما مردمی هستیم که شادی را نمیدانیم!
بچههای ما تاکنون رنگین کمان ندیدهاند
اینجا کشوری است
که درهای خود را بسته
و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است!
کشوری که به کبوتر شلّیک میکند،
و به ابرها و ناقوسها.
اینجا پرنده ترس از پریدن دارد
و شاعر
هراس از شعر خواندن!
اینجا کشوری است
که راهی برای پیمودن ندارد.
حتی مگس از پریدن میترسد
و شب شعری برگزار نمیشود!
اینجا کشوری است
که نیمی از آن سیاهچال است
نیمِ دیگر نگهبان !
مُردگان با همسرانِ یکدیگر
ازدواج کردهاند
و روشن نیست مردمانش کجا رفتهاند!
گردشگرِ موطلایی فرانسوی به من میگوید:
کشورِ شما
زیباترین کشوری است که من دیدهام!
اینجا باران میخندد
گلها میخندند
هلو و انار میخندد
بوتههای یاسمن
از دیوارها آویزانند
پس چرا درکشورِ شما
هیچ آدمی نمیخندد ؟!
گذشته ای پیشِ چشمانت ندارم
و راهی جز راه روشنِ تو
و وطنی جز تنِ تو!
ساعتِ من نبضِ توست!
نانِ من، گندمِ دستانت.
من از عشقِ درنده خویت نمی گریزم
فاصله ی میانِ زخمهای من
و چهره ی تو
شبِ بلندِ انتظار است،
پس عشقم را انکار
و حافظه ات را پاک کن!
#غاده_سمان برگرداننده: #یدالله_گودرزی
زن، پیانوست
امّا مردانِ بیشماری
نواختن نمی دانند!
زن مثلِ زبان است
امّا مردانِ بیشماری
در زندگیِ خود کتابی نخوانده اند!
زن سرزمینی باروَر
امّا مرد، خشن
مثل بولدوزِر است!
زن، ایستگاه است
امّا مرد
قطارِ تُندروی ِ شبانه.
کالبدِ زن چون عبادتگاه
و تنِ مرد
قهوه خانه ای در راه!
زن، تنها گنجشکی می خواهد
امّا مرد، همه ی زنان را!
#نزار_قبانی برگردان #یدالله_گودرزی (شهاب)
از کتاب: جمهوری زنان
#نزار_قبانی ترجمه #یدالله_گودرزی
اگر نوشته های عاشقانه ام
اعلام دشمنی به کسی است
اگر نوشته های عاشقانه ام
با دگرگون کنندگی اشان
با بی پروایی ا شان
و لهجه ی کودکانه اشان
دنیای پیرامون تو را زیر و رو می کند
و هزاران درویش را هلاک
و هزارجنگ صلیبی را شعله ور
تعجب نکن !
ای گنجشک خاکستری تابستانی
هنگامی که برگهایم را بر دروازه های شهر های مِسین
آویزان دیدی
زیرا بر سرزمین عشق ، شمشیرهای سربازان
فرمان می رانند .
تعجب نکن !
اگر شکوفه هایم را ترور کردند
که زمانه به گلهای مصنوعی ایمان آورده است
گریه نکن اگر محکومم کردند
و گفتند کتابهایم الحادی است
از آن رو که محاکمه ی عاشقان
در میهنم غیر قانونی است !
*نزار قبانی ترجمه * یدالله گودرزی
از کتاب : زنی در من قدم می زند / انتشارات گویا
هرگز نام محبوبم را از من نپرسید
می ترسم عطرِ او به مشامتان برسد،
حتی اگر حرفی از نام ِ او بگویم
شب در دهانِ کوچه ها می مانَد!
او را در خنده ی ساقی ها می بینید
در لرزشِ بازیگوشانه ی پروانه ها
در دریا، در تنفس ِ کشتزارها
در نغمه خوانی ِ پرنده ها
در اشکهای زمستان
در رگبار بی دریغِ باران!
خوبی هایش در کتابها نمی گنجد
و قلم شاعران از وصفش ناتوان است.
هرگز نام محبوبم را نپرسید
همین که نشانه هایش را دادم
کافی ست!
#نزار_قبانی ترجمه #یدالله_گودرزی